کد مطلب:28863 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:106

نامه سرگشاده امام به امّت اسلام، پس از اشغال مصر












2837. الغارات - به نقل از عبد الرحمان بن جندب، و او از پدرش -: عمرو بن حَمِق، حُجر بن عَدی، حبّه عَرنی، حارث اَعور و عبد اللَّه بن سبا، پس از گشوده شدن مصر، خدمت امیر مؤمنان رسیدند، در حالی كه آن حضرت، گرفته و غمگین بود و گفتند: به ما بگو كه نظرت درباره ابوبكر و عمر چیست؟

علی علیه السلام به آنان گفت: «آیا [ مشكلاتتان حل شده و] برای این مسئله فراغت یافته اید؟ این مصر است كه گشوده شده و پیروانم آن جا كشته شده اند. نامه ای بیرون می دهم كه در آن جواب سؤالتان هست و از شما می خواهم حقّی را كه از من تباه ساختید، رعایت كنید. نامه را بر پیروان من بخوانید و یاورانِ حق باشید». و این نسخه آن نامه است:

«از بنده خدا، علی امیر مؤمنان به هر مؤمن و مسلمانی كه این نامه ام را بخواند.

سلام بر شما! من خدا را نزد شما می ستایم؛ خدایی كه جز او معبودی نیست. امّا بعد، همانا خداوند، محمّدصلی الله علیه وآله را به عنوان بیم دهنده جهانیان، امین بر وحی خدا و گواه بر این امّت برانگیخت، در حالی كه شما قوم عرب، آن روز بدترین دین و بدترین خانمان را داشتید، بر سنگ های خاره و مارهای زهرناك و خارهای پراكنده در آبادی ها می خفتید، آبی آلوده می نوشیدید و خوراكی سفت و ناگوار می خوردید، خونتان را می ریختید، فرزندانتان را می كشتید، از خویشاوندانتان می بُریدید، اموال یكدیگر را به ناروا می خوردید، راه هایتان ناامن بود، بت ها میان شما برپا و گناهان به شما چسبیده بود. بیشترشان به خدا ایمان نیاوردند، مگر آن كه شریكی برای او قائل بودند.[1].

خدای متعال بر شما منّت نهاد و محمّدصلی الله علیه وآله را به عنوان فرستاده ای از خودتان به سوی شما برانگیخت و در كتاب خود فرمود: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُواْ عَلَیْهِمْء َایَتِهِ ی وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَلٍ مُّبِینٍ؛[2] او كسی است كه درمیان درس ناخواندگان، پیامبری از خودشان برانگیخت كه آیات او را برایشان می خوانْد، پاكشان می كرد و به آنان كتاب و حكمت می آموخت، و همانا پیش تر در گم راهی آشكاری بودند».

و فرمود: «لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ؛[3] پیامبری از خود شما به سویتان آمد كه رنج های شما برای او ناگوار بود، بر هدایت شما اصرار داشت و به مؤمنان رئوف و مهربان بود».

و فرمود: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ؛[4] خداوند بر مؤمنان منّت نهاد، آن گاه كه در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت».

و فرمود: «ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ؛[5] این فضل و احسان خداست كه به هر كه خواهد، می بخشد و خداوند، صاحب فضل بزرگ است».

آن كه فرستاده به سوی شما بود، از خودتان و هم زبان خودتان بود و شما نخستین گروندگان بودید كه چهره و یاران و خاندانش برای شما آشنا بود. او به شما كتاب و حكمت و واجبات و مستحبّات را آموخت و شما را به صله رحِم، حفظ خون ها و آشتی میان افراد و امانت داری و پای بندی به سوگندها پس از استوارسازی آنها فرمان داد و به شما دستور داد كه نسبت به هم باعاطفه، نیكوكار، بخشنده و مهربان باشید و شما را از غارتگری، ستم بر یكدیگر، حسدورزی، دشنام و تجاوز به یكدیگر، شرابخواری، كم فروشی و كاستی در سنجش ها نهی كرد و در آنچه بر شما نازل شد، به شما پیشنهاد كرد كه زنا نكنید، ربا نخورید، مال یتیمان را به ستم نخورید، امانت ها را به صاحبانش برگردانید، در زمین در پی فساد نباشید و تجاوز نكنید، كه خداوند تجاوزگران را دوست نمی دارد. شما را به هر خیری كه به بهشتْ نزدیكتان می سازد و از آتشْ دورتان می كند، فرمان داد و از هر بدی كه از بهشت دور و به دوزخ نزدیك می سازد، برحذر داشت.

چون زمان آن حضرت از دنیا تمام شد، خداوند، او را سعادتمند و ستوده نزد خویش برد. و چه مصیبتی بود كه بر نزدیكان فرود آمد و عموم مسلمانان را فرا گرفت؛ مصیبتی كه پیش تر مانند آن به ایشان نرسیده بود و پس از آن هم مانندش را نخواهند دید.

چون پیامبر خدا درگذشت، مسلمانان پس از او درباره حكومت به كشمكش پرداختند. به خدا سوگند، هرگز به ذهنم نمی آمد و بر خاطرم نمی گذشت كه عرب، پس از پیامبرصلی الله علیه وآله این خلافت را از خاندانش دور كنند و پس از وی، از من دورش سازند و مرا هراسان نساخت، جز این كه مردم به سوی ابوبكر سرازیر شدند و به طرف او روان شدند تا با وی بیعت كنند.

من دست نگه داشتم و دیدم كه من برای تصدّی خلافت و جانشینی پس از او، شایسته تر از دیگرانم كه بر سر كار آمدند و مدّتی كه خدا خواست، بر این وضع صبر كردم تا آن كه دیدم گروهی از مردم از اسلام برگشته اند و به نابود ساختن دین خدا و آیین محمّدصلی الله علیه وآله و ابراهیم علیه السلام فرا می خوانند. ترسیدم كه ا گر به یاری اسلام و مسلمانان برنخیزم، در دینْ رخنه و خرابی بزرگی پیش آید كه مصیبت آن بسی بزرگ تر است از آن كه حكومت بر شما را از دست بدهم؛ حكومتی كه كالایی چند روزه و زوال پذیر همچون سراب و گذرا همچون ابر است. این بود كه نزد ابو بكر رفته، با وی بیعت كردم و برای دفع آن حوادث به پا خاستم تا آن كه باطل از میان رفت و كلمةاللَّه برتری یافت، هرچند كافران خوش نداشتند.

پس ابو بكر كارها را عهده دار شد، نرمش كرد و سخت گرفت، نزدیك ساخت و میانه روی كرد. دلسوزانه همراهی اش كردم و تلاشگرانه در آن جا كه خدا را اطاعت كرد، پیروی اش نمودم و امید قطعی نداشتم كه اگر برای او حادثه ای پیش آید و پس از او من زنده باشم، حكومتی كه با او درباره آن كشمكش داشتم، به من بازگردد. ناامید هم نبودم و اگر رابطه خصوصیِ میان او و عمر نبود، می پنداشتم كه خلافت را از من دریغ نمی داشت.

چون به بستر مرگ افتاد، عمر را خواست و خلافت را به او واگذار كرد. ما هم گوش كردیم و اطاعت و دلسوزی داشتیم. عمر، عهده دار خلافت شد. روش او پسندیده و خویش نیك بود، تا آن كه چون به بستر مرگ و احتضار افتاد، پیش خود گفتم كه خلافت را از من برنمی گرداند؛ ولی مرا ششمین نفر [ در شورا] قرار داد و از ولایت (و پیشوایی) من بیش از دیگران ناخرسند بودند.

پیش تر شنیده بودند كه پس از وفات پیامبرصلی الله علیه وآله با ابو بكر احتجاج می كردم و می گفتم: "ای گروه قریش! ما اهل بیت به خلافتْ شایسته تر از شماییم، تا زمانی كه در میان ما كسی هست كه قرآن می خواند و سنّت پیامبرصلی الله علیه وآله را می شناسد و به دین حق معتقد است". آنان ترسیدند كه اگر من به خلافت رسم، آنان تا زنده اند، سهمی از حكومت نداشته باشند. یك پارچه و هم دست شدند و خلافت را به عثمان دادند و چون از این كه از سوی من سهمی به آنان داده شود، ناامید بودند، مرا از دایره خلافت بیروت كردند، تا آن را به دست گرفته، در میان خود بچرخانند.

آن گاه به من گفتند: بیا و بیعت كن؛ وگرنه با تو خواهیم جنگید! ناخواسته و با اكراه بیعت كردم و به خاطر خدا صبر پیشه ساختم.

یكی گفت: ای پسر ابوطالب، خیلی به حكومت آزمند و حریصی! گفتم: شما از من حریص تر و از آن دورترید. آیا من حریصم كه میراث و حقّ خویش را می طلبم - حقّی كه خدا و پیامبر خدا مرا بر آن شایسته تر قرار داده اند - ؟ یا شما كه برای خلافتْ رو در روی من ایستاده و آن را از من دور می كنید؟ پس مبهوت شدند. «وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّلِمِینَ؛[6] خداوند، ستمگران را هدایت نمی كند».

خداوندا! من از قریش به پیشگاه تو شكایت می كنم. آنان با من قطع رحِم كردند و از بهره من كاستند و جایگاه والای مرا تحقیر كردند و درباره حقّی كه من به آن شایسته تر بودم، با من به كشمكش پرداخته، آن را از من ربودند، سپس گفتند: حق همان است كه بتوانی آن را بگیری و آن را نگه داری. یا با دلی پر و غصه دار، صبر كن، یا از غم و افسوس بمیر! پس چون نگریستم، دیدم جز خاندانم كسی همراه و مدافع و یاور من نیست. نخواستم آنان از بین بروند. چشم بر خاشاك فرو بستم و آب دهان بر استخوانِ در گلو مانده، فرو بردم و با فرو بردن خشم، بر آنچه تلخ تر از حَنظل ودلخراش تر از تیغ تیز بود، صبر كردم.

تا آن كه بر عثمان انتقاد كردید، آمدید و او را كشتید و سپس برای بیعت به نزد من آمدید. من نپذیرفتم و دست از آن باز كشیدم. با من كشمكش كردید و دستم را كشیدید و من بازپس كشیدم. دستم را كشیدید و باز كردید و من جمع كردم. بر سر من ازدحام كردید، تا حدّی كه بیمناك شدم كه یكدیگر را یا مرا بكُشید.

گفتید: با ما بیعت كن. ما جز تو را نداریم و جز به تو راضی نیستیم. با ما بیعت كن تا دچار تفرقه و اختلاف كلمه نشویم.

با شما بیعت كردم و مردم را به بیعت خویش فرا خواندم. هركس به دلخواه و از روی رغبت بیعت كرد، بیعتش را پذیرفتم و هركس نخواست، او را مجبور به بیعت نكردم و به حال خود وا گذاشتم.

از جمله كسانی كه با من بیعت كردند، طلحه و زبیر بودند. اگر بیعت هم نمی كردند، به بیعتْ وادارشان نمی كردم، همچنان كه دیگران را وادار نساختم. چیزی نگذشت كه خبر یافتم آن دو همراه قشونی كه همه از بیعت كنندگان با من بودند - كه قول اطاعت داده بودند -، از مكه به سوی بصره بیرون شده اند.

آن دو نزد كارگزار من [ در بصره] و خزانه دار بیت المال و اهالی شهری رفتند كه همه آنان با من بیعت كرده و در اطاعت من بودند. به تفرقه افكنی پرداختند و جمعشان را پراكندند، آن گاه به گروهی از پیروان من تاخته، برخی را با نیرنگ كشتند و برخی را اعدام كردند، گروهی هم دست به شمشیر برده با آنان جنگیدند، تا صادقانه به دیدار خدا شتافتند.

به خدا سوگند، اگر آن گروه تنها یكی از یاران مرا بی گناه و به عمد كشته بودند، برای من كشتن همه آنان حلال و روا بود، تا چه رسد به این كه گروهی از مسلمانان را كشتند كه بیش از شمار آنانی بود كه بر ایشان وارد شدند. البته خدا هجوم آنان را برگرداند و نابود شدند. «فَبُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّلِمِینَ؛[7] پس دور باد مردم ستمگر!».

سپس به شامیان نگریستم كه بادیه نشینانی پراكنده و طمع ورزانی جفاكار و اوباش بودند كه از هر سو گردآمده بودند؛ كسانی كه می بایست تأدیب و تربیت شوند یا سرپرستی برای آنان گماشته شود و دست آنان گرفته شود. نه مهاجر بودند، نه انصار و نه تابعان به نیكی. به سوی آنان شتافتم و به اطاعت و همبستگی فرا خواندمشان؛ امّا آنان جز تفرقه و دو رویی و رو در روی مسلمانان ایستادن و تیر و نیزه بر مسلمانان افكندن را نخواستند.

این جا بود كه مسلمانان را به نبرد با آنان برانگیختم و با ایشان جنگیدم. چون با گزش سلاح و سوزش زخم روبه رو شدند، قرآن را برافراشتند و شما را به آنچه در آن است، فرا خواندند. به شما گفتم كه اینان اهل دین و قرآن نیستند. از روی مكر و نیرنگ و سست كردن عزم شما و ایجاد ضعف، قرآن بر نیزه كرده اند. پس در راه حقّ خویش جنگتان را با آنان ادامه دهید؛ امّا از من نپذیرفتید و گفتید: قبول كن. اگر به آنچه در قرآن است، گردن نهادند، پس با ما در حق، همراه می شوند و اگر گردن ننهادند، حجّت ما بر ضدّ آنان بزرگ تر خواهد بود. من هم پذیرفتم. چون دیدم شما دست كشیدید و سست شدید، من نیز از آنان دست كشیدم.

میان شما و آنان مصالحه بر دو نفر شد كه آنچه را قرآن زنده می دارد، زنده بدارند و آنچه را قرآن می میراند، بمیرانند. رأی آن دو مختلف و داوری شان ناهماهنگ شد و حكم قرآن را وا گذاشته به مخالفت با كتاب خدا پرداختند. خداوند هم از راه درست، دورشان ساخت و آنان را به وادی گم راهی افكند و داوری آنان را دور افكند، و شایسته همین نیز بودند.

پس گروهی از ما كناره گرفتند. ما نیز - تا با ما كاری نداشتند - كارشان نداشتیم. تا آن كه به فساد در زمین روی آوردند، كشتند و تباه كردند. نزد آنان رفتیم و گفتیم: قاتلان برادرانمان را به ما تحویل دهید، آن گاه قرآن داور بین ما و شما باشد.

گفتند: ما همگی آنان را كشتیم و همه ما خون آنان و شما را هدر می دانیم. سواره ها و پیاده های آنان بر ما تاختند و خداوند هم آنان را به خاك هلاكتِ ستمگران افكند.

پس چون كار آنان چنین شد، فرمانتان دادم كه فوری در پی دشمنانتان بشتابید. گفتید: شمشیرهایمان كُند شده، تیرهایمان تمام گشته و پیكانِ نیزه هایمان كُند شده و بیشتر آنها خم شده است. ما را به شهرمان برگردان تا با بهترین ساز و برگ آماده شویم، و اگر برگردی به تعداد كسانی كه از ما كشته یا جدا شدند، نیروهای ما را می افزایی، كه این كارْ ما را در برخورد با دشمن نیرومندتر می سازد.

من شما را آوردم، چون نزدیك كوفه رسیدید، دستور دادم در نُخیله[8] فرود آیید و در لشكرگاهتان بمانید و دست به شمشیر باشید و خود را مهیّای جنگ نگه دارید و زیاد به دیدار فرزندان و همسرانتان نپردازید، كه رزمندگان آنان اند كه برای جنگ پایدارند، آستین بهر نبرد بالا زده اند، از بیدار ماندن در شب ها و تشنگی در روزها و از گرسنگی و خستگی نمی نالند.

برخی از شما عذرخواهانه با من فرود آمدند و برخی هم از روی نافرمانی به شهر وارد شدند. نه آنان كه ماندند، ثبات و صبر ورزیدند و نه آنان كه به شهر رفتند، دوباره نزد من بازگشتند. به لشكرگاهم نگاه كردم، جز پنجاه تن در آن نبود. چون چنین دیدم، نزد شما به كوفه وارد شدم و تا امروز نتوانسته ام شما را با خودم از آن بیرون ببرم!

پس منتظر چیستید؟ آیا نمی بینید كه از اطراف شما كاسته و شهرهایتان گشوده شده است و پیروان من در شهرها كشته شده اند و لشكرگاه های شما خالی می شود و شهرهایتان مورد هجوم قرار می گیرد، با آن كه شمار شما بسیار و نیرو و دلاوری تان فراوان است؟ پس در چه فكری هستید؟ خدا خیرتان دهد! از كجا بر شما می تازند؟ شما را چه می شود؟ چگونه از حق منحرف می شوید؟ و چگونه افسونتان می كنند؟! اگر شما مصمّم و هماهنگ بودید، به فكر حمله به شما نمی افتادند.

هلا كه دشمنان هماهنگ و همدست و دلسوز یكدیگر شدند و شما سست و نیرنگ باز و پراكنده گشتید! اگر چنین ادامه دهید، در نظر من كامیاب به شمار نمی آیید. خفتگانتان را بیدار كنید، در راه حقّتان همدست شوید و دل به جنگ با دشمنتان بدهید. خالص از ناخالص روشن شده است و بر هر كه بینا باشد، صبحْ آشكار است.

ما با كسانی می جنگیم كه آزاد شدگان و فرزندان آزاد شدگان (در فتح مكّه)اند، جفا كارند و از روی بی رغبتی اظهار مسلمانی كرده اند. در آغاز اسلام نیز اینان همه در حال جنگ با پیامبرصلی الله علیه وآله بودند؛ دشمنان خدا و سنّت و قرآن و بدعت گذاران و نوآوران و كسانی كه از شرّ و فتنه آنان بایست پرهیز می شد؛ آنان كه بر اسلام و مسلمانان خطرآفرین بودند؛ رشوه خوران و دنیاپرستان!

به من چنین رسیده كه عمرو عاص بیعت نكرد، مگر آن كه [ معاویه ] بهایی برای آن بخشید و شرط كرد كه عطایی به او داده شود، بزرگ تر از آنچه كه از حكومت در دست اوست. الا! تهی باد دست او كه دین به دنیا فروخت! و رسوا باد دستاورد این خریدارِ كمك فاسقِ نیرنگ باز با اموال مسلمانان!

در میان آنان كسانی اند كه در میان شما شراب خوردند و حدّ اسلامی بر آنان جاری شد؛ آنان كه به فساد در دین و كار زشت، معروف اند. برخی شان كسانی اند كه تا هدیه ای نگرفتند، مسلمان نشدند! اینان سران این گروه هستند، و برخی كسانی از سرانشان كه زشتكاری هایشان را بازگو نكردم، مثل آنان كه یاد شد و بلكه بدتر از آنان اند.

آنان كه گفتم، اگر بر شما سلطه یابند، درمیان شما فساد، تكبّر، گناه، حكومت استبدادی و تباهی در زمین را رواج می دهند، از هوس ها پیروی می كنند و به ناحق حكم می رانند. شما با همه سستی و ترك یاری از آنان بهتر و رهیافته ترید. میان شما عالمان، فقیهان، پاك سیرتان، فرزانگان، حاملان كتاب خدا، شب زنده داران و آبادكنندگان مساجد با تلاوت قرآن وجود دارند. آیا شما خشم نمی گیرید و همّت نمی كنید، تا آن كه نابخردان و فرومایگان و اوباش، با شما بر سر مسئله حكومت به كشمكش می پردازند؟

پس هرگاه می گویم، سخنم را بشنوید - خدا هدایتتان كند - و چون فرمانتان می دهم، فرمانبرداری كنید. به خدا سوگند، اگر از من پیروی كنید، گم راه نمی شوید و اگر نافرمانی كنید، هدایت نمی شوید. آماده نبرد شوید و ساز و برگ آن را مهیّا سازید و به سوی جنگ، هماهنگ بشتابید. به یقین آتش نبرد برافروخته و رسوایی آن بالا گرفته است و فاسقان در نبرد با شما از جان و دل به میدان آمده اند، تا بندگان خدا را شكنجه كنند و نور خدا را فرو نشانند.

آگاه باشید كه پیروان شیطان و طمعكاران و جفا پیشگان و متكبّران، شایسته تر به تلاش در گم راهی و تباهی و باطلشان نیستند، از بندگان خدا و نیكان و پارسایان و حقگرایان در راه حقّ خود و اطاعت از پروردگارشان و دلسوزی برای پیشوایشان.

به خدا سوگند، اگر من یك تنه با آنان رویارو شوم و آنان زمین را پر كرده باشند، از آنان باك و وحشتی ندارم. من به گم راهی آنان و برحق بودن خودمان، اطمینان و دلیل و یقین و صبر دارم. من شیفته دیدار خدای خویشم و چشم به راه پاداش شایسته اویم؛ ولی افسوس و اندوهی كه بر من رخ می دهد و غصه ای كه بر جانم می خَلَد، از این است كه سفیهان و تبهكاران این امّت بر سر كار آیند و بیت المال را میان خود دست گردان كنند، بندگان خدا را به بردگی بگیرند و با صالحان بجنگند و با نابكاران هم دست و متّحد شوند.

به خدا سوگند، اگر بیم آن نبود، این همه شما را سرزنش و تشویق و ترغیب بر جهاد نمی كردم؛ بلكه وقتی شما سستی نشان می دادید و از نبرد سر باز می زدید، شما را رها می كردم، تا هرگاه كه مقدّر باشد، خودم با آنان رویاروی شوم.

به خدا سوگند، من برحقّم. من دوستدار شهادتم. پس «انفِرُواْ خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَهِدُواْ بِأَمْوَ لِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ذَ لِكُمْ خَیْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ؛[9] سبك بار و سنگین بار، بكوچید و با اموال و جان هایتان در راه خدا جهاد كنید. اگر بدانید، این برایتان بهتر است».

این قدر به زمین نچسبید كه در خواری بمانید و دچار ذلّت شوید و بهره شما زیان بارتر گردد. مرد جنگی بیدار و دیده باز است. هر كس [ غافلانه] بخوابد، [ دشمنان] از او غافل نمی مانند و هر كه سست شود، نابود گردد و هركس جهاد در راه خدا را واگذارَد، زیانزده و خوار خواهد بود.

خدایا! ما و آنان را بر محور هدایت متّحد گردان، ما و آنان را به دنیا بی رغبت ساز، و برای ما و آنان، آخرت را بهتر از دنیا قرار بده. والسلام!».[10].









    1. اشاره دارد به آیه 106 سوره یوسف: «وَ مَا یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِكُونَ».
    2. جمعه، آیه 2.
    3. توبه، آیه 128.
    4. آل عمران، آیه 164.
    5. جمعه، آیه 4.
    6. بقره، آیه 258.
    7. مؤمنون، آیه 41.
    8. محلّی نزدیك كوفه به سمت شام، جایی كه امام علیه السلام به سوی آن بیرون رفت. (معجم البلدان: 278/5).
    9. توبه، آیه 41.
    10. الغارات: 302/1، المسترشد:408-141/427، بحار الأنوار: 722/567/33.